پلاک 14
پلاک 14
دستنوشته ها ی یک خبرنگار

همه این روزها بدنبال شاد کردن مادرو همسرشون هستن اما نمیدونم چرا یاد نامه ای از یک عروس 20ساله افتادم که سال قبل برام ارسال شده بود وقتی خوندمش باورم نمیشد ولی چه باید میکردم جز اینکه سرم رو پائین بندازم و تن به یک حقیقت محض بدم ؟!
این روزها یاد اون نامه پراز درد افتادم برای همین خالی از لطف ندیدم که این مطلب رو دوباره بگذارم تا مروری بشه برای ما که درحال زندگی کردن ازنگاه مون هستیم و بی توجه به آنچه در اطرافمون داره رخ میده فقط و فقط به وجودخودمون فکرمیکنیم...
این نامه همون موقع در سایت البرز منتشر شد.برای همین بدون تغییر متن این مطلب رو دوباره بازخونی میکنیم:
 
" باوجودیکه خودم بزودی مادر میشوم ولی خیانتی که مادرم درحق من و برادرهایم روا داشت را هرگز نمیتوانم فراموش کنم .
او برای بدست آوردن راحتی خود ما را به مسلخ کشاند تا التیامی باشد برای آنچه خودش آنرا زخم زندگی مینامد.
مطمئنااگر اولین سلاحی که بدستم برسد تمام هزینه اش را خرج شلیک به مادرم خواهم کرد"
شاید این جملات وقتی از زبان یک تازه عروس 20ساله جاری میشود باور کردنی نباشد اما متاسفانه اینها تنها گوشه ای از نامه پر از درد ریحانه است که برای البرز ارسال کرده است .
وی دراین نامه از آنچه 16سال تنهایی است سخن به میان آورده و این تنهایی را هدیه شوم مادری میداند که بخاطر راحتی زندگی اش آنها را ترک کرده و زندگی دیگری را بدور از همسر و فرزندانش شروع کرده است .
وی که به تازه گی نامزد کرده است میگوید: امیر پسر خوبی است و تاکنون از او جز احترام چیزی ندیده ام اما آنچه از بی وفایی یک مادر به دل دارم باعث میشود که اگر روزی مجبور به انتخاب میان او و انتقام از مادرم شدم ،گزینه دوم را انتخاب نمایم !.
متن کامل این نامه به این شرح است :
سردبیر محترم سایت البرز
سلام
من ریحانه 20ساله هستم در همسایگی شما جایی که شما آسمان آنرا آبی میبینید ولی این آسمان زیبای خدا سالهاست برای من ابری و سیاه است.
این سیاهی هدیه مادری است که فقط از مادر بودن نامش را به سینه چسبانده و بقول حضرت رسول (ص) :چه بسیار مادرانی که فقط از عظمت نام مادری زائیدن را یدک میکشند".میدانم که شاید نوشتن این نامه برای شما بجای مادر یا یکی ازبستگانم کمی عجیب به نظر برسد اما من 2برادر دیگر هم دارم که یکی از آنها ازمن بزرگتر و دیگر از من کوچکتر ند که یکی از آنها تازگی به سربازی رفته است .
از حمید(برادرم )شنیدم که مادرم این سایت را تقریبا هر روز میخواند ومن چون هرگز نمیخواهم با چنین مادری رو در رو شوم شما را واسطه قرار میدهم تا دردنامه مرا به گوش او و دیگر مادران ایران عزیزم برسانید شاید 16سال عمر سیاهی که برای من تلخ بودبرای آنها به تجربه ای شیرین مبدل گردد.
ماجرای این زندگی پر از درد و رنج از آنجایی آغاز شد که من فقط 4سال داشتم و برادر کوچکترم کمی بیشتر از 2سال،درست در سنینی که به وجود مادر نیاز داشتیم او بصورت غیابی از پدرم طلاق گرفت .
ماچیزی نمی فهمیدیم ولی هرچه میگذشت زندگی بدون مادر را قفسی میدیدیم که مثل شب اول قبر بدن نحیف ما را تحت فشار قرار میداد وعصاره وجودمان را میگرفت.و این فشار را با بزرگ شدن بیشتر و بیشتر احساس میکردیم آنگونه که نبودنش برایمان به عقده ای سنگین در سینه های کوچک تبدیل شده بود.
تا سالهابا این فکر بزرگ میشدم که اگر پدرم آدم خوبی بود قطعا مادرم با او زندگی میکرد او بلاخره یک مادر است وهیچ چیز برایش ارزشمند تر از وجود فرزندانش نیست .مادر وجود نازنینی دارد که اگر قرار باشد از خود بگذرد و وجود خود را نابود کند ،این کار را انجام خواهد داد تا مبادا زندگی فرزندانش سیاه شود! .
همین افکار باعث میشد بیشتر و بیشتر به رفتار پدرم توجه کنم شایدبتوانم بدون آنکه از مادرم کلامی بشنوم، ترجیح دادن جدایی را از عصاره های وجودش حداقل برای خودم توجیه کنم. اطمینان داشتم دلیلش را خواهم یافت ولی هرچه گشتم کمتر یافتم .
الحق و النصاف از پدرم جز سادگی و گذشت چیزی ندیدم او سالها از حق طبیعی خودش گذشت ، هیچ چیز نبود که ما بخواهیم و برای ما فراهم نکرده باشداگر چه برای او چیزی باقی نمانده بود زیر فشار های اقتصادی کمر خم کرده بود.او بعد ازچند سال همسر دیگری گرفت اما غول عجیبی که از نام نامادری برایمان ساخته بودند با لبخندهای شیرینش مانند گردی که از روی آئینه شسته میشود، به کناری میرفت تا ما در وجود زلال او درون خود را ببینیم .
براساس رای دادگاه مادرم هرهفته میتوانست ما را ببیند اما باتوافقی که بین مادر و پدرم صورت گرفته بود بخاطر مسافت بین دو شهر دیدار ما هر سال یکبار صورت میگرفت آنهم اینگونه بود که پدرم مارا هرتابستان سوار خودرو میکرد و به تهران میآورد تا چند روز کنار مادرم باشیم زحمتی که هیچ وقت قدرش را ندانستیم . یادم نمیآید دراین 16سال حتی برای یکبار مادرم بدنبال ما آمده باشد.
مادرم فقط چند ماه پس از جدایی از پدرم با فرد دیگری ازدواج کرده بود و از همسردیگرش دو فرزند داشت در یکهفته -ده روزی که کنار آنها بودیم مادرم خیلی با ما مهربانی میکرد .از پارک و تفریح و مسافرت و شهربازی تا خرید های سنگین... هرکاری میکرد که آن چند روز به ما خوش بگذرد.آنقدر این روزها برایم خوب و زیبا بود که دوست داشتم دیگر به خانه پدری ام برنگردم وکنار مادرم بمانم و هربار که به جمع دوستانم می روم او را نشان بدهم و بگویم این مادر من است او آنقدر مهربان و ازخود گذشته است که هیچ مادری را به مهربانی او نمیتوانم پیداکنم!! .
روزهای مدرسه را درحالی سپری میکردم که همکلاسی هایم ازکانون گرم خانه و خانواده شان آنچنان سخن میگفتند که درد تمام وجود نحیفم را در بر میگرفت وبدون آنکه به روی خودم بیاورم با لبخندی رشته کلام را از آنها میگرفتم تا بیشتر از این رنج بی مادری درچهره ام نمایان نشود.
دختری 14-15ساله که میبایست سراسر شور و هیجان باشد به تابلویی از بیابان ترک خورده ناشی از هرم سوزان آتش وجودش مبدل شده بود،بدون آنکه کسی بفهمد درد وجودش چیست .
هروقت از مادرم سوال میکردم چرا این کار را کرد؟بعد از کلی بدگویی از پدرم فقط میگفت : ما تفاهم نداشتیم با اخلاق پدرت نمی توانستم بسازم !
خیلی برایم عجیب بود چون هروقت از پدرم همین سوال را میکردم او فقط آهی میکشید و سکوت میکرد .حتی برای یکبار از او نشنیدم که از مادرم بد بگوید.
تضادهای رفتاری والدینم درقبال یکدیگر ،مهربانی نامادری ام دربرابر بی تفاوتی های  مادرم  ،اهمیت ندادن های او به ما که روز به روز برایم بیشتر وضوح پیدا میکرد سوالات جدیدی را در ذهن پرسشگرم بوجود میآورد .
با آنکه زیر فقر و بی پولی پدرم روزگار را سپری میکردیم ،مهربانی های گذشته مادرم دیگر برایم معنا نداشت .انگار تازه میفهمیدم چه برسرمان آمده واقعیتها برایم یکی پس از دیگری روشن میشد این واقعیت تلخ آن بود که" مادرم بخاطر خوش گذرانی های خودش ما را به فلاکت کشیده بود"
اینکه مادرم به خواست خاله اش و تحریکات او دست به این کار زد و از پدرم فقط به بهانه اینکه با اخلاقش سازگار نیست جدا شد .
اما وقتی از پدرم سوال کردم چرا هیچ وقت به سراغ مادرم نرفتی تا اورا برگردانی گفت: مادرت عجله کرد اگر کمی صبر میکرد به سراغش میرفتم.وقتی از مادرم حرف میزد اشک درچشمانش حلقه میزد انگار تمام وجودش میلرزید و غرور مردانه اش اجازه نمیداد سرش را بالا بگیرد تا اشک هایش را دخترکش که اکنون کم کم جلوی چشمانش قد میکشدو قدم به قدم به سمت مادر شدن نزدیک میشود ببیند.
پدرم عاشقانه از مادرم سخن میگفت درحالیکه سالها بی وفایی او خانه و کاشانه اش را سوزانده بود و درقبالش مادرم به بدگویی روی میاورد .
مادرم  فقط چند ماه دوران پس از طلاق را دوام آورد و بعد از مدتی با کسی که به سفارش خاله اش بود ازدواج کرد .
او 16سال حتی یکبار بدنبال ما نیامد تا اکنون بتوانم به چهره نمایان شده حقیقت سیلی محکمی بزنم  و به او بگویم : نه ...نه این چهره ای نیست که از یک مادر برایم به تصویر میکشی .
او یکهفته را برای ما آنچنان هزینه میکرد که ما یکسال بی تفاوتیهایش را فراموش کنیم و روی سیرت زشت کردارش صورتک زیبایی از نام مادر بکشیم و به همان دل خوش کنیم .
حمید2ساله، چند وقت پیش به سربازی رفت ومن جای مادرم پشت سرش آب ریختم تا زود برگردد ولی باوجودیکه چند ماه است بخدمت رفته حاضر نمیشود به خانه برگردد. اوایل فکرمیکردم شاید به او مرخصی نمیدهند ولی یک روز پشت تلفن درحالیکه بغض کرده بود گفت : ... کجا بیایم ؟پیش کی؟مادری نیست که چشم انتظارم باشد پدرم هم آنقدر زجر کشیده که شرم دارم وجودم را به او تحمیل کنم و با آمدنم هزینه برایش بتراشم .
حرفهایش که تمام شد بغضش ترکید و صدای گریه اش را من شنیدم ولی تلفن قطع شد...نمیدانم شاید خودش عمدا قطع کرد تا رازهای دلش برایم بیشتر نمایان نشود .
این رازهای تلخ یکی پس از دیگری برایم روشن میشود درحالیکه همه برای رسیدن روز مادر به انتظار مینشینند من ازاین روز متنفر شده ام متنفر شده ام از خودم و وجودم که بزودی شاید مادری بشوم از جنس همان مادر وشاید ارثیه شوم او برایم سایه سیاهی باشد برای فرزندانم ....
بگذارید مادرم بداند که آنچه او با ما کرده امروز ترس را بجان من و برادرانم انداخته آنگونه که دیگر به خود و زندگی آینده خودمان اطمینان نداریم و نمیدانیم چه برسرخودمان و خانواده مان خواهیم آورد .
چند وقت پیش با جوان مومن و خوبی به اسم امیر نامزد کردم و بزودی قرار است به خانه اش بروم درحالیکه حتی یکبار مادرم سراغی ازمانگرفته و حتی نمیداند شوهرم کیست و چه کاره است و اسمش چیست ؟درست مثل کودکی هایم ،همانطور که او هرگز نفهمید چگونه بزرگ شدیم و دست نوازش چه کسی بالای سرمان بود،شب هایی که او به راحتی سرش را روی بالش راحت طلبی و غرور شیطانی اش میگذاشت من و برادرانم چگونه شب را سحر میکردیم و روزهای سرد و گرم سال را چطور میگذراندیم .
روزهای مدرسه را با کفشهای پاره میگذرانیدیم وکوچه پس کوچه های خانه تا مدرسه را طوری راه میرفتیم که کسی پارگی آنها را نبیند درحالیکه دار و ندارمان هزینه روزهای خوشی کسی شده بود که نام مادر را یدک میکشید .
هیچ وقت فراموش نمیکنم روزهایی را که فقط 10-11سال داشتم و بخاطر اینکه زیپ کاپشنم پاره شده بود وپدرم هزینه خرید کاپشن تازه را نداشت چه بلایی سرم آمد و چه روزها را خون سرفه میکردم شاید آنروز به حال پدرم افسوس میخوردم که کار بهتری ندارد تا برای تنها دخترش لباس نو بخرد ولی اکنون که این روزها را یاد میآورم به حال خودم افسوس میخورم که چوب زیاده خواهی های مادرم را خوردم .
امیر پسر خوبی است و تاکنون از او جز احترام چیزی ندیده ام اما آنچه از بی وفایی یک مادر به دل دارم باعث میشود که اگر روزی مجبور به انتخاب میان او و انتقام از مادرم شدم ،گزینه دوم را انتخاب نمایم !.
 باوجودیکه خودم بزودی مادر میشوم ولی خیانتی که مادرم درحق من و برادرهایم روا داشت را هرگز نمیتوانم فراموش کنم .
او برای بدست آوردن راحتی خود ما را به مسلخ کشاند تا التیامی باشد برای آنچه خودش آنرا زخم زندگی مینامد.
مطمئنااگر اولین سلاحی که بدستم برسد تمام هزینه اش را خرج شلیک به مادرم خواهم کرد"
سردبیر محترم
خواهش میکنم اینها را بگوش مادری برسانید که در زندگی جز راحتی و آسایش خودش به چیز دیگر فکر نکرد .
اینها را به گوش مادری برسانید که باوجودیکه عمری مرا ازکینه پدر پر کرده بود، ولی من امروز او را چشمه زلالی یافتم که جز ایثار و ازخودگذشتگی و سادگی سرمایه ای برای خودش نیاندوخته است .
اینها را بگوش مادری برسانید که جز از عظمت و کرامت مادری چیزی جز زائیدن را فرا نگرفت و جز تخم کینه در دل فرزندانش چیزی نکاشت....

 


نظرات شما عزیزان:

ارین
ساعت14:52---2 آبان 1392


روشن
ساعت3:38---4 دی 1391
کاش پدرش سنگ صبوری داشت...
یک پدر چطور میتونه طاقت بیاره


منتظر
ساعت13:02---3 خرداد 1390
آموزنده بود.ممنون

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









نوشته شده در تاریخ سه شنبه 3 خرداد 1390 توسط علی جعفری

برچسب ها: روز مادر+نامه پردرد+انتقام +عروس  
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Blog Skin